جدول جو
جدول جو

معنی شاه طلبی - جستجوی لغت در جدول جو

شاه طلبی
(طَلَ)
عمل شاه طلب. شاه جویی. شاه خواهی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جاه طلب
تصویر جاه طلب
کسی که برای رسیدن به مقام و مرتبۀ بلند کوشش کند، خواهان جاه و مقام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاه طلبی
تصویر جاه طلبی
علاقه مندی به کسب مقام و شهرت
فرهنگ فارسی عمید
(طَ لَ)
تکدی. گدائی. تقاضا:
خاقانیا ز نان طلبی آب رخ مریز
کآن حرص کآب رخ برد آهنگ جان کند.
خاقانی.
، پول پرستی. مقابل نام طلبی. رجوع به نام و نان شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
صاصلی است. شاصلی نام گیاهی است شبیه حلفای تازه روئیده از آن کوچکتر با شاخهای باریک و نرم و تازه و زودشکن مایل به سفیدی به اندازۀ دو وجب و تازۀ آن خوراکی است. (مخزن الادویه). رجوع به شاصلاء و شاصلی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پسر سوم شاه شرف الدین مظفر بن امیر مبارزالدین محمد. (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 102). رجوع به علی بن مظفر... در لغتنامه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام قریه ای است در آذربایجان که دارای معدن سرب میباشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
مهتر شاه قلی، نام قاتل میرزا شاه حسین اصفهانی وزیر شاه اسماعیل صفوی بوده است که در دیوانخانه بسال 926 او را بکشت. (از فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 ص 229)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
استخر، دهی از دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 530 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات. محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، استخر و نزهتگاهی به مشرق تبریز
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی از دهستان بخش هندیجان شهرستان خرمشهر. دارای 220 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان شوشتر. از 14 قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 2000 تن است و مرکز دهستان قریۀ شاهی ولی است. قراء مهم آن: قریۀ نگاری و ضحاک که هر یک 300 تن سکنه دارد. آب آن از شعبه رود خانه کارون و چاه. محصول آن غلات دیمی و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
نامجوئی. شهرت طلبی. طالب و خواستار شهرت و معروفیت و آوازه بودن
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از دهستان بیرکی بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 109 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن چغندر وغلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مرکب از: شاه بمعنی ممتاز و مشخص + برج، برجی و قلعتی برتر و نیکوتر از قلاع دیگر.
- شاه برج قدح، در مقام تشبیه قدح به برجی برتر از برجهای دیگر مانند شده است:
نشیند چو در شاه برج قدح
شود حکمران سپاه فرح.
ملاطغرا (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
دهی از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. دارای 245 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات دیم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
کامجویی. رجوع به کامجویی در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ / رِ)
او که شاه جوید. شاه جو. شاه خواه. خواستار و جویای شاه
لغت نامه دهخدا
تصویری از جاه طلبی
تصویر جاه طلبی
پایه خواهی بیشخواهی خواستاری رسیدن بمقامات و درجات عالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاه طلب
تصویر جاه طلب
مقام خواه، منصب جو
فرهنگ لغت هوشیار
طلب نام شهرت طلبی: نامجویی دولت آزموده دهمی بی شک ترا نامجویی راچودولت نیست هیچ آموزگار. (مسعودسعدلغ)، منصب جوییجاه طلبی، شجاعتدلاوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان طلبی
تصویر نان طلبی
خواستن نان، درپی کسب روزی بودن، مال دوستی پول پرستی، گدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام طلبی
تصویر کام طلبی
طلب مراد و مقصود کامجویی. طلبی عیاشی
فرهنگ لغت هوشیار
کار خواهی دلیری جنگجویی جستجوی برای کار، کار زار طلبی شجاعت بهادری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاه طلب
تصویر جاه طلب
((طَ لَ))
دوستدار مقام و درجه
فرهنگ فارسی معین
ریاست طلبی، مسندجویی، مقام پرستی، منصب جویی، نامجویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ریاست طلب، زیاده طلب، مسندجو، مقام پرست، منصب جو
فرهنگ واژه مترادف متضاد